درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ Mostafa.S 

حالا که اينقدر از مستي دم زدي بذار اينم بگم، يه شب که خيلي دلم گرفته بود و نمي دونستم چي کار کنم و کجا برم، مردد بودم که برم حرم يا نه، تو همون زائر سرا يه تفأل به حافظ زدم، اين غزل اومد:

هاتفي از گوشه ميخانه دوش

گفت ببخشند گنه مي بنوش

لطف الهي بکند کار خويش

مژده رحمت برساند سروش

اين خرد خام به ميخانه بر

تا مي لعل آوردش خون به جوش

فهميدم که آن جا ميخانه است و جاي مستي، عقل را بايد به امانتداري تحويل داد و مجنون داخل شد...

+ Mostafa.S 

«... مي فهمي که هيچ نفهميدي»

«و هنوز مست مست مستي...»

فقط جمله اي از سيدمرتضا نقل مي کنم:

دانشمندان بر مسند حکما نشسته اند و همگان مي انگارند که مرتبت انسان به ميزان دانسته هاي اوست، حال آنکه اهل حکمت مي دانند که اينچنين نيست؛ حکمت بر پرسش ها مي افزايد، تا آنجا که حکيم، عالَم را سراسر رازي نامکشوف ببيند و دريابد که حقيقت، مقصدِ وصول است نه حصول. بال هاي اشتياق وصل را بايد گشود، که با پاي حصول نمي توان بر آسمان بَر شد.