سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد

موسوی دامغانی شهیدی از تبار مظلومیت

• برداشت اول

تقویم سال 1323 شمسی را نشان می داد سال های شروع حکومت پهلوی دوم . در یک سپیده دم کویری و زیبا در روستای حسن آباد دامغان کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که گرمی بخش خانه ی گلین پدر و مادر روستا زاده اش شد .پدر و مادر وی از اشتباق در پوست خود نمی گنجیدنذ و با ذوق و شوق فراوان نام " اباالقاسم " را بر او نهادند .
پدر که تربیت یافته ی مکتب قرآن بود بر گوشش اذان گفت و مادر شیره ی جانش را با حب اهل بیت(ع) ممزوج نمود و بر او نوشاند .
سید قاسم کودکی و نوجوانی را طی کرد و با عشق پا به حوزه دامغان گذاشت تا در کنار درس های سختی که از زندگی آموخته بود علم دین را هم فرا بگیرد. حوزه دامغان آن روز ها تحت مدیریت آیت الله میرزا آقا ترابی اداره می شد و شاید آن بزرگ در ناصیه این شاگرد آینده ای درخشان را دیده بود که او را پذیرفت و به تعلیم او همت گماشت.
سید قاسم داودالموسوی برای ادامه ی تحصیل به حوزه ی علمیه قم مهاجرت کرد و در کنار درس و بحث خود که بسیار جدی به آن اشتغال داشت با نام زیبای " روح الله خمینی " آشنا شد و این زمینه ای شد برای ارتباط نزدیک او با مبارزان نام آشنا و مطرحی چون آیت الله منتظری، آیت الله هاشمی رفسنجانی ، شهید محمد منتظری و ... .
دیگر او یک طلبه معمولی نبود ، جوانی پخته که با اندیشه امام رشد یافت و بارها طعم زندانهای مخوف و شکنجه های طاقت فرسا را چشیده بود. او با مسافرتهای تبلیغی و سخنرانی های آتشین پیامهای امام را به دیگر بلاد منتقل می نمود.
هنوز انقلابیون قم و مبارزان خستگی ناپذیر نوای شجاعانه و اقدام جسورانه سید قاسم را فراموش نکردند، وقتی که آیت الله شریعتمداری در منزلش سخنرانی نمود و اقدام مردم را در شکستن شیشه بانکها بعد ار کشتار بیرحمانه مردم تبریز در 29 بهمن ماه را محکوم کرد، شهید موسوی از جا برخاست و اعلام کرد : "آقا این خشم ملت است و این مردم چاره ای ندارند جز اینکه خشم خودشان را به این طریق نشان دهند."
سرانجام این رشادتها و تلاشهای سید و دوستانش بود که انقلاب تحت زعامت امام خمینی به ییروزی رسید.

• برداشت دوم 

بعد از پیروزی انقلاب از روز اول در کنار مسئولین قرار گرفت و در لویزان و ستاد نیروی زمینی ، سرپرستی چند پادگان و قرار گاه را بر عهده گرفت . مخلصانه کار می کرد و تمام کارهایش برای رضای خدا بود و چیزی که هیچ گاه به آن فکر نمی کرد مسائل شخصی بود ، سید قاسم بار ها گفته بود " من هرگز از کار برای مردم خسته نمی شوم " .
سید بزرگوار که دوران نوجوانی فقر مادی و فرهنگی مردم را با تمام وجود لمس کرده بود ، در زمان امامت جمعه در رامهرمز از صبح تا به شب برای رفع مشکلات مردم فعالیت می کرد و بعد از قبول نمایندگی مردم با حضور در کمیسیون امور کشاورزی به رفع حوائج دهقانان و مردم تهیدست و مستضعف می پرداخت .
با حضور مکرر در جبهه ها در کنار بسیجیان قرار می گرفت و عشق و محبت را در میان آنان قسمت می کرد .
سید قاسم در مدت مسئولیت کوتاهش تهمت ها و طعنه های فراوان شنید ودم بر نیاورد چرا که او در خشت خام چیزی را می دید که ما در آیینه صاف هم از دیدنش محروم بودیم .

• برداشت سوم 

صبح اول اسفند 64 در یک روز سرد زمستانی ، سید قاسم موسوی همراه با دوستان و همکاران مجلسی اش به همراه امیر این قافله - آیت الله محلاتی – به سمت اهواز حرکت کردند و ساعتی بعد در حالی که هنوز وصیت نامه اش نا تمام مانده بود ، توسط دشمن هدف قرار گرفتند و آسمانی شدند و چه زود خواب زیبایش تعبییر شد .
او در خواب دیده بود که شهید بهشتی در حالی که کوله باری بر دوش دارد به او می گوید همراه من بیا .
آری چه زیباست آنگاه که مظلومی ، مظلوم دیگر را به سوی خود فرا می خواند .
خبر شهادت به سرعت برق و باد پیچید و مردم جامه ی عزا برتن کردند بر فراقش مرد و زن اشک ماتم ریختند .
فراموش نمی کنم که عده ای در عزای سید قاسم با خود می گفتند " خوشا به حالش ، راحت شد " معنی راحت شد را آن روز نفهمیدم ولی امروز که گاهی کلام سید و وصیت نامه و خاطراتش را مرور می کنم معنی راحت شدن را می فهمم .
راستی آنان که بر سید تهمت ناروا داشتند ، بعد از شهادت او چه حالی داشتند ؟ یقیین دارم که سید قاسم با بزرگواری از آنان گذشته است ولی " تا سیه روی شود هر که در او غش باشد ".

• برداشت چهارم 

سپیده دم یکی از روزهای پائیز سال 1387 شمسی ، وارد یکی از مدارس دامغان شدم و کلاسی را برگزیدم که تعدادی نوجوان که در مقطع راهنمایی تحصیل می کردند ، در آن بودند . بعد از مدتی از آنها پرسیدم : از شهید موسوی چه شناختی دارید ؟ ای کاش هرگز چنین سوالی را نپرسیده بودم . یکی گفت حسن آبادی است ، دیگری گفت امام جمعه دامغان بوده ، دیگری از عکس او درتابلوی کنار بنیاد شهید خبر داد و دیگری او را نماینده دامغان می دانست و... .
هر جواب پتکی بود که بر سرم فرود می آمد . چرا نباید یک نوجوان دامغانی از پر افتخار ترین شهید منطقه خود بی خبر است؟ باید بدانیم که امروز بعد از 23 سال با این جواب روبرو می شویم اگر دست روی دست بگذاریم ، فاجعه ای بزرگ روی خواهد داد.
دوست دارم این نوشتار تلنگری باشد برای من و دیگر جوانان دامغانی، تلنگری باشد برای خانواده و دوستان و تلنگری باشد برای مسئولین فرهنگی شهر ، بیائید تا نگذاریم پیشگامان مبارزه و انقلاب در کوچه های هزارتوی سیاسی بازی ها و مادیگری ها به فراموشی سپرده شود که اگر چنین شد ننگمان بادا.


سید سعید شاهچراغی

نوشته شده در یکشنبه 88/2/13ساعت 8:7 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |


 Design By : Pichak