سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد

جملات جانسوزی که از دفترچه ی یادداشت یکی از شهدای کانال حنظله استخراج شده است عظمت واقعه را نشان می دهد :

 

{ امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم . آب را جیره بندی کرده ایم ، نان را جیره بندی کرده ایم ، عطش همه را هلاک  کرده است ، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند . دیگر شهدا تشنه نیستند . فدای لب تشنه ات پسر فاطمه (س)!}


نوشته شده در دوشنبه 86/12/13ساعت 11:9 صبح توسط س ع ت نظرات ( ) |

- بعضی ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا میزنید از عاشورا ،  آن ها نمیدانند که کربلا برای ما بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است . یک منظر معنوی که آن را به تعداد شهیدانمان فتح کرده ایم . نه یک بار نه دوبار به تعداد شهیدانمان !

- انسان اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند صدای سیدالشهدا (ع) را از اعماق وجود خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می کند. خداوند سر و جان را نیز همچو امانتی به انشان بخشیده است تا هر دو را فدای حسین (ع) کند .


نوشته شده در جمعه 86/12/10ساعت 3:42 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

روزگاری شهر
ما ویران نبود ............دین فر وشی اینقدر ارزان نبود

 

صحبت از
موسیقی عر فانن بود..............هیچ صوتی بهتر از قران نبود

 

دختران را
بی حجابی ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود

 

د ختر حجب
حیا غر تی نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتی نبود

 

مرجعیت مظهر
تکریم بود .......................حکم او عالمی را تسلیم بود

 

یک سخن بود
و هزاران مشتری............ ان هم از لوث قرائت ها بری

 

وای که در
سالهای سیاه دوهزار................کار فرهنگی شده پخش نوار

 

ذهن صاف
نوجوانان محل.............................پر شد از فیل های مبتذل

 

پشت پا بر
دین زدن ازادگیست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگیست

 

اخر ای پرده
نشین فاطمه.......................... تو برس بر داد دین فاطمه

 

بی تو منکر
ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد

 

در به روی
رشوه گیران باز شد.................. دشمنی با نائبش اغاز شد

 

بی تو
دلهامان به جان امد بیا.................... کاردها بر استخوان امد بیا

 

گوش کن اینک نوای جنگ را ........... قصه ای از شهر بعد از جنگ را

قصه ای
پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب

 

قصه ای
پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب

 

قصه شهری که
غرق درد بود.................. اتش شهوت درونش سرد بود

 

شهر ما شب
های خیبر یاد داشت............. رمز یا زهرا وحیدر یاد داشت

 

شهر ما همت
درونه سینه داشت........... با شهادت انس از دیرینه داشت

 

شهر ما روح
خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشت

 

ناگهلن این
شهر ما بی درد شد ................. اتش غیرت درونش سرد شد

 

حال راز ها
در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکی لباس رپ شده

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/12/8ساعت 12:59 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak