سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند روز قبل از شهادت شهید زین الدین از سر دشت می رفتتیم باختران ، بین حرف هایش گفت : (( بچه ها من دویست روز روزه بدهکارم !)) تعجب کردیم.
گفت (( شش ساله هیج جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم))
وقتی خبر رسید شهید شده توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد . توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان.
آخر مراسم عزا داری ، آقای صادقی گفت : (( شهید ، به من سپرده بود که دویست روز روزه قضا داره، کی حاضرا براش این روز ها رو روزه بگیره ؟))
همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند می شد ده هزار روزه.


نوشته شده در شنبه 89/7/10ساعت 5:48 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |


 Design By : Pichak