بعد باران شد و چشمان مرا آب کشید
گفت : شادی بکش اما پسرک درد کشید
گفت : بابا بکش اما پسرک قاب کشید
آه ای ماهی تبعیدی این حوض بگو
سیب مهتاب چه از طعنه شبتاب کشید
مانده از ماه نگاه تو چه ترسیم کند
آنکه از همهمه ای رستم و سهراب کشید
ای دریا تو که هم سنگر بابا بودی
می توان دست از آن گوهر نایاب کشید
نرگس قنچه که زندانی مردم شده است
کار نیلوفر ما نیز به مرداب کشید
باز هم غیرت دریا که شبی موجی شد
دهن خاکی این طائفه را آب کشید
نمره نوبت نقاشی او بیست نشد
تا پدر عکس خودش را به رخ قاب کشید...
محمد حسین نعمتی
گفتم : نه خودش تلفن کرد . گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد.گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سر حال بود.
گفت : چی رو پانسمان می کنه ، دستش قطع شده
شب رفتیم یزد بیمارستان . به دستش نگاه کردم .
گفتم : خراش کوچیک
خندید گفت: دستم قطع شده سرم که قطع نشده
حاج حسین خرازی
Design By : Pichak |