در عملیات والفجر مقدماتی جزو هفده نفر تخریبچی بودم که مارا به گردان حنظله مامور کردند.
می دانی،اکثر بچه های این گردان توی همین حمله شهید شدند.از ما هفده نفر تخریبچی هم فقط 3 نفر زنده به عقب برگشتند.بقیه با شهدا رفتند
بچه های این گردان با این که پانزده شانزده سال بیشتر نداشتند،توی کانال ماندند و دمار از روزگار لشکرهای مجهز و تازه نفس زرهی مکانیزه عراقی در آوردند.
البته موقعی که محاصره شدیم اوضاع سخت اشکی شد
محمات کم داشتیم.بچه ها توی خاک و خل دنبال 4تا فشنگ کلاش می گشتند.
به علت عمق زیاد پیشروی ما از آتش پشتیبانی توپخانه و این جور چیزها خبری نبود.
یک هفته مقاومت کرده بودیم،مختصرآب و کمپوت ها باقی مانده جیره بندی شده بود.
تشنگی و گرسنگی بیداد می کرد.محاصره هم شده بودیم،نورٌ علی نور...
اما هروقت صدای بلندگوی دشمن بلند می شد ،بچه ها همگی با آخرین رمقی که در وجودشان مانده بود همصدا می شدند و تکبیر می گفتند.
مــی دانــی،من یکی که تا زنده ام صداهای درهم پیچیده دعوت به تسلیم بلندگوهای دشمن و تکبیر هایی که از لب قاچ قاچ شده و تفدیده بچه ها خارج میشد را فراموش نمی کنم
Design By : Pichak |