من آن خاکم که سرتاپا نویدم عجین با خون گلگون شهیدم منم خاک جنوب و غرب ایران که صوت عشق یاران را شنیدم روایتنامه نسل علی این روایتنامه از نسل علی ست داستان سینه های صیقلی ست این زیارت نامه امروز ماست داستان سینه پر سوز ماست این گل خونین باغ نینواست یادگار سرخ داغ نینواست نی ازانش را کنار لاله گفت لاله تسبیحات را نوشید و خفت عارفان در جبهه پیدا می شوند لاله ها در جبهه شیدا می شوند شیعیان در کربلا خاکی ترند شیعیان در جستجوی حیدرند ما در آن جا لاله زاری داشتیم سوره فتح المبین می کاشتیم باز بوی یاس دارد روح دشت کی ز خاطر می رود والفجر هشت بوی خون و خوی خاک و بوی عشق بوی حجر باغبان کوی حجر لاله خونین می کند این دشت را عشق رنگین می کند سردشت را هیچ از اهواز ما گل چیده اید نخل های سربریده دیده اید ای حسین ای وارث آدم ببین راوی فتح المبینت روی مین گرچه اینک باز فصل مکه است یادگار مرتضی در فکه است صبح دم چون لاله پرپر می شود با غم رهبر که همبر می شود رهبر ما داغ دار لاله هاست این نیستان راز داره لاله هاست بهترین نوع تبسم دین ماست احتراق لاله در آیین ماست ریشه در افلاک دارد این نحال دین ما یعنی اّرِحنی یا بلال بوی عطر یاران دارد این بهار صد هزاران لاله دارد این بهار این شهیدان جملگی نیلوفرند مرگهای ارغوانی بهترند مویه ای بر روح پاکش هدی کن بر غم زهرای اطهر گریه کن سرزمین فکه شهید محمدعلی محمودوند جز معدود بازماندگان کانال حنظله این گونه روایت می کند: {در عملیات والفجر مقدماتی جزو 17 تخریبچی بودم که ما را به کانال حنظله مامور کردند، می دانی، اکثر بچه های گردان توی همین حمله شهید شدند از ما هفده نفر تخریبچی هم فقط 3 نفر زنده به عقب برگشتند بقیه با شهدا رفتند بچه های این گردان با آن که اکثرا پانزده شانزده سال بیشتر نداشتند توی کانال ماندند و دمار از روزگار لشکر های مجهز و تازه نفس زرهی ماکانیزه عراقی در آوردند البته موقعی که محاصره شدیم اوضاع سخت اشکی شد مهمات کم داشتیم بچه ها توی خاک و خل دنبال چهار تا فشنگ کلاش می گشتند به علت عمق زیاذ پیشروی ما از آتش پشتیبانی توپخانه و این جور چیز ها خبری نبود . یک هفته مقاومت کرده بودیم مختصر آب و کمپوت های باقی مانده جیره بندی شده بود تشنگی و گرسنگی بیداد می کرد محاصره هم شده بودیم ، نور علی نور . . . اما هروقت صدای بلندگوی دشمن بلند می شد بچه ها همه با آخرین رمقی که در وجودشان باقی مانده بود هم صدا می شدند و تکبیر می گفتند . میدنی ، من یکی تا زنده ام صداهای درهم پیچیده ی دعوت به تسلیم بلند گوهای دشمن و تکبیر هایی که از لب های قاچ قاچ شده و تفدیده بچه ها خارج می شد را فراموش نمی کنم }
Design By : Pichak |