جملات جانسوزی که از دفترچه ی یادداشت یکی از شهدای کانال حنظله استخراج شده است عظمت واقعه را نشان می دهد : { امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم . آب را جیره بندی کرده ایم ، نان را جیره بندی کرده ایم ، عطش همه را هلاک کرده است ، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند . دیگر شهدا تشنه نیستند . فدای لب تشنه ات پسر فاطمه (س)!} - بعضی ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا میزنید از عاشورا ، آن ها نمیدانند که کربلا برای ما بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است . یک منظر معنوی که آن را به تعداد شهیدانمان فتح کرده ایم . نه یک بار نه دوبار به تعداد شهیدانمان ! - انسان اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند صدای سیدالشهدا (ع) را از اعماق وجود خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می کند. خداوند سر و جان را نیز همچو امانتی به انشان بخشیده است تا هر دو را فدای حسین (ع) کند . روزگاری شهر صحبت از دختران را د ختر حجب مرجعیت مظهر یک سخن بود وای که در ذهن صاف پشت پا بر اخر ای پرده بی تو منکر در به روی بی تو گوش کن اینک نوای جنگ را ........... قصه ای از شهر بعد از جنگ را قصه ای قصه ای قصه شهری که شهر ما شب شهر ما همت شهر ما روح ناگهلن این حال راز ها
ما ویران نبود ............دین فر وشی اینقدر ارزان نبود
موسیقی عر فانن بود..............هیچ صوتی بهتر از قران نبود
بی حجابی ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
حیا غر تی نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتی نبود
تکریم بود .......................حکم او عالمی را تسلیم بود
و هزاران مشتری............ ان هم از لوث قرائت ها بری
سالهای سیاه دوهزار................کار فرهنگی شده پخش نوار
نوجوانان محل.............................پر شد از فیل های مبتذل
دین زدن ازادگیست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگیست
نشین فاطمه.......................... تو برس بر داد دین فاطمه
ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد
رشوه گیران باز شد.................. دشمنی با نائبش اغاز شد
دلهامان به جان امد بیا.................... کاردها بر استخوان امد بیا
پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب
پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب
غرق درد بود.................. اتش شهوت درونش سرد بود
های خیبر یاد داشت............. رمز یا زهرا وحیدر یاد داشت
درونه سینه داشت........... با شهادت انس از دیرینه داشت
خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشت
شهر ما بی درد شد ................. اتش غیرت درونش سرد شد
در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکی لباس رپ شده
Design By : Pichak |