بسم الله الرحمن الرحیم بارها با خود اندیشیده ام آن یگانه دوران را که ستون کاخهای زور و زر و تزویر را در چهار سوی عالم به لرزه در آورد چگونه توصیف کنم؟ یعنی بارها با خود اندیشیده ام "خمینی" را چگونه تصویرکنم؟ آیااو آن انسان شجاع و دینمداری بود که از ارزش های اسلامی که با تک تک سلول های بدنش به آن باور داشت یک سر سوزن کوتاه نیامد یا آن مهربان نازک دلی که پیام آن مادر شهید که گفته بود :" یک فرزندم قبلا شهید شده بود و دیروز به من خبر رساندند پسر دیگرم هم شهید شده است امّا همه اینها فدای سر شما." اشک را در چشمانش جمع کرده بود؟ آیا خمینی همان فریاد بلندی بود که در روزگار پچ پچ شیران ، در سالهای لرزه آور استبداد ،اعلی حضرت قدرقدرت قوی شوکت همایونی را "مردک" خطاب کرد، یا آن حاکم عادلی که در بحبوحه مشکلات نخستین سالهای انقلاب بی آنکه شاید انتظاری باشد ازمردمش معذرت خواست که نتوانسته است برایشان کاری بکند؟ آیا خمینی همان سلحشوری است که در روزهای محنت آلود دفاع در برابر آن عروسک خوش رقص بعثی- که بعد ها به گل سیاه نشست –یعنی در روزهای آژیر قرمز و جیغ کودکان یتیم شده وناله زنان بیوه گشته، ابر قدرت بلا منازع دوران را از انجام هرگونه غلط اضافی عاجز می داند!؟یا آن کسی که به مظلومان جهان نوید می دهد شما می توانید؟ آیا خمینی آن غیرت الله الاعظم است که در برابر هتاکی جبهه ملی ها و سلمان رشدی ها به قرآن ؛ حکم الله ارتداد شان را بی درنگ صادر می کند و لکه ننگ ابدی نفرت مسلمین را بر پیشانی طالع منحوسشان حک می کند؟یا آن پیر مرد ساده وبی آلایش در خانه، که با عروسش می خندد و گهگاه به او متلک می پراند؟! آیا خمینی هم اوست که بی اعتنا به همه بافته های پروتکل های دیپلماتیک با همان لباس دوست داشتنی سپیدش میانه سخن نمایندگان کم عقل شوروی که سروش هدایت او را با بیانیه سیاسی اشتباه گرفته بودند برخاست و در جان خود به بیچارگیشان گریست؟یا آن که می سپارد اگر رفقای قدیمش به سراغش آمدند بی نوبت به آنها وقت ملاقات بدهند و به احترامشان لباده می پوشد و عمامه بر سر می کند؟! آیا خمینی همان آرامش طوفانی است که در هنگامه تکبیره الاحرام نماز سبزش، خبر سقوط خرمشهر را می شنود و آرام می گوید: "جنگ است دیگر " و فارغ از زمین و زمان به نماز می ایستد؟ یا آن طوفان آسوده خاطر که فریاد بر می آورد :"حصر آبادان باید شکسته شود؟!" آیا خمینی آن درد عمیقی است که در خطاب علمای اسلام و مردم سرزمینش در یاد آوری نقش تاریخیشان برمی آشوبد که به داد اسلام برسید ؛یا آن عارف سالکی که خرمشهر را آزاد شده خدا می داند و شنهای طبس را ماموران او؟ آیا او آن خشم علوی است که دومین حاصل عمرش را برای حفظ صراط قویم اسلام به کناری می نهد یا آن عطوفت فاطمی که همبازی علی کوچکش میشود و دل آرام قلب کوچک او می گردد؟ آیا او آن صدرای روزهای کوتاه تفسیر سوره حمد است- که شقشقه ی هدر شده شد- یا آن بوسعید نشسته بر صندلی سفید حسینیه جماران که چشم ها با دیدنش به گریه می افتادند و یا استاد آن درسمعروف اخلاق است که شاگردانش تا روزها اثر کلام نافذش رادرجانخود می یافتند ویا آنشوریده ای است که از خال لب دوست گرفتار شده است؟! آیا او آن کوه صبراست در برابر مصیبت امید اسلام که استوار ایستاد یا صاحب آن چشمان اشک آلود روزهای مرثیه بر ابا عبدالله که پشت دستمال سفید معروفش پنهان می شد؟ آیا اوآن استاد عرفانی است که هزاران عارف واصل را در جبهه ها بدون این که حتی یک بار آنها را دیده باشد ره صد ساله برد؟! یا آن مظهر حیا که در برابر در خواست نصیحت عرفانی تالی تلو در دانه اش - که جانم هزار بار فدای آفتاب جانش- دست و پای خود را جمع می کند و عرق شرم بر رخسارش می نشیند؟! آیا خمینی همان آواز بلندی است که می توان نامش را بر لبان فقیر ترین افراد در دوردست ترین نقاط آفریقا جست ؟! یا آن مظلوم ترینی که صاحب صندلی کناریش در هواپیمای "پاریس– تهران" نقشه قتلش را می کشد؟! آری خمینی همه اینهاست ولی هیچ کدام از اینها همه خمینی نیست؛ خمینی را نمی توان در قاب کلمات به تصویر کشید ؛شایدخمینی همان بود که فرزند صالحش امام خامنه ای گفت آن هنگام که فرمود: خمینی عبد صالح خدا بود... آری او عبد صالح خدا بود و هنوز هم هست. تمام آنچه باعث شده است ما گمان کنیم که او نیست آهی است که کشیده است ؛ خامنه ای زاده خمینی آه کشیده است ؛ با همان صلابت و سادگی ... بیشتر فکر کن... محمد امیر قدوسی س ع تغبار خانه بروبید عید می آید
زکوچه هاست که بوی شهید می آید
صدای دلکشی از دور محملم را برد
دوباره رایحه جبهه ها دلم را برد
...دوباره صاعقه از زیر خاک آوردند
هزار باغ گل سینه چاک آوردند
طلوع جام ببین و می الست بگیر
بیا و پیکر خورشید را به دست بگیر
کجا شهید بمیرد که ما کفن بکنیم
من و توئیم که تشییع خویشتن بکنیم
هنوز خاطره جبهه ها خیالی نیست
دوکوهه زان همه شب زنده دار خالی نیست
جبین آب از آن التهاب پر چین است
هنوز ساحل والفجر هشت غمگین است
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد
ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد
سخن بگو طلائیه باز دلتنگم
برای سجده سرخ نماز دلتنگم
خروش سینه زنان را هویزه می شنوی
صدای قاری قرآن ز نیزه می شنوی
تبسمی به من ای فکه هر دو تنهائیم
چگونه بعد شهیدان هنوز برپائیم
پر از دعای کمیلی پر از جنون کارون
کجاست منزل لیلی جزیره مجنون
تو ای شهید که نامت خلاصه پاکی است
چقدر پیرهن خاکی تو افلاکی است
کجاست چفیه سرخت که بیقرارم کرد
به رقص آمده بر سیم خاردارم کرد
به جان مادر محزون نشسته ات سوگند
به استخوان و پلاک شکسته ات سوگند
دلم ز هجر تو ای دوست شعله ور شده بود
ز استخوان تو قلبم شکسته تر شده بود
اگرچه پیکرت از زیر خاک می آید
به پیشواز تو صد سینه چاک می آید
اگرچه غربت تو قوت در بیابان شد
تن تو در دل تابوت بوسه باران شد
مدینه تیر به تابوت مجتبی زده اند
شرر به زخم نمک خورده خدا زده اند...
بسم الله الرحمن الرحیم
بیاد سردار رشید و فداکار اسلام شهید حاج همت به سلحشوران عزیز لشکر محمد رسول الله (ص) که یادگاری شکوهمند ایثارشان در جایجای جبهه ی نبرد حق با باطل مشهود است، تقدیم می گردد، به امید آنکه همواره آیت مقاومت و مظهر فداکاری و رشادت و در شمار پیشاهنگان پیروزی و سعادت باشند.
برادرتان سید علی
5/6/64
Design By : Pichak |