سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد

پیامبر گرامی اسلام فرمودند:

ملعون است ملعون است کسی که بعد از من بر دخترم فاطمه ظلم کند و حق او غصب نماید و او را به قتل برساندیا فاطمه بنت النبی


نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 4:7 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

 

بسمک

 

 

همیشه می اندیشیدم که چرا دل آسمان جمعه ها خونین رنگ است این روزها فهمیدیم چرا...

 

دل آسمان خون می شود اما نه به سبب دوری و فراق شما

دل آسمان تنگ است اما نه به خاطر غیبت و نبود شما

من میدانم علت خون شدن دل آسمان چیست

دل آسمان جمعه ها به سبب خون شدن دل شما خونین می شود.همان وقتی که پرونده اعمالمان را خدمتتان می آورند. یک یک پرونده ها را باز می کنید پرونده ها پر است و سنگین.

آقا جان این ها پرونده شیعیان شماست نه دشمنانتان

همه جور جفا و ستم هست همه چیز هست الا یاد خدا.

از بزرگی شنیده ام وقتی پرونده اعمالمان را می بینید دست بر محاسنتان می کشید و خدا را به حرمت خودتان قسم می دهید و از او برای ما جفاکاران طلب مغفرت می کنید.

می دانم که از یک یک ما دلت خون و چشمانت گریان است.

نمی دانم زمین و زمان چگونه تاب غم و اندوه تو را می آورد. بار ها دست های ما را چون پدری مهربان گرفتید و این کودکان چموش را که به سبب گناهانشان زمین خورده و مجروح گشته بودند یاری کردید. اما باز هم آدم نشدیم و دوباره دستانمان را از دستتان کشیدیم و اسیر زرق برق دنیا شدیم.

نمیدانم مگر چشمک های شیطان چقدر می ارزد که ما خود را از چشم شما می اندازیم؟

تمام روزهای هفته را ما از تو غافلیم اما تو ما را به یاد داری . از دعاهای ما که هیچ بویی از تعجیل در فرج نمی آید ولی می دانم همواره شامل دعای شما هستیم.

آقا جان خیلی هم عجیب نیست که از میان این همه شیعه 313 مرد نیافتی

.

.

.

 

و دوباره جمعه می شود و دوباره اشک و غم و اندوه تو و دوباره خون شدن دل آسمان

 

*بخشی از نامه ای محضر امام زمان*

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/16ساعت 5:23 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

 

بسمک

 

زمانی هر وقت اراده نوشتن میکردم قلم به کار می افتاد و تمام حرف های دلم را روی کاغذ پیاده می کرد

اما این روزها...

این روزها هر بار خواستم بنویسم نه دلم نه قلمم نه فکرم و نه زبانم هیچکدام مرا یاری نکرد.

نمی دانم چرا شاید به خاطر این بود که:

آن روزها برای خودم می نوشتم و این روزها برای دیگران

آن روزها نوشته هایم را از خلق پنهان می کردم و این روزها نمایان

آن روزها نوشته هایم خالص بود برای خودم و خدا، این روزها خلق هم به این جمع عاشقانه اضافه شده

آن روزها من و خدا باهم بودیم  و هیچ تنهایی نداشتم ، این روزها که خلق هم به این خلوت گذشته پیوسته تنها تر از همیشه ام

آن روزها هدفم راهم مقصدم یکی بود ، این روزها بین خلق و خدا مرددم

آن روزها من و خدا ما بودیم ،  این روزها من و خلق هر روز به عدم شدن نزدیک تر می شویم

راستی مگر یک قلب چقدر جا دارد که هم خدا در آن ساکن باشد و هم خرما

آن روزها گذشت. این روزها هم میگذرد و این گذشتن ها فردای ما را میسازد

((ما که آن روزهایمان آن بود این روزهایمان این شد بیچاره آن کسانی که آن روزهایشان این بود))

 

ای کاش مراقب امروزمان باشیم

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 2:0 صبح توسط س ع ت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak