یادگاران / کتاب باکری کار هر شبش بود . با اینکه از صبح تا شب کا رو درس و فعالیت میکرد نیمه های شب هم بلند می شد نماز شب می خوند . یه شب بهش گفتم : آقای چمران یکم استراحت کن خسته ای . با همون حالت خاص خودش گفت : تاجر اگه از سرمایه اش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه . ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم
یکی از بچه ها ، چند ماهی دست کوموله ها اسیر بود.
هنوز جای شکنجه رو بدنش بود .
وقتی سوار قایق شد ، داد زد :پدرشون در میاریم . انتقام می گیریم .
تا شنید گفت : تو نمی خواد بیای ما واسه انتقام جایی نمی ریم .
Design By : Pichak |