راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد

اتل متل یه بابا 2     

 

اتل متل یه بابا

که اسم اون احمد

نمره جانبازیهاش

هفتاد و پنج درصده

 

 

اونکه دلاوریهاش تو

جبهه غوغا کرده

حالا بیا و ببین

کلکسیون درد

 

اونکه تو میدون مین

هزارتا معبر زده

حالا توی رخت خواب

افتاده حالش بده

 

بابام یادگاری از

خون و جنگ و آتیش

با یاد اون موقعها

ذره ذره آب می شه

 

آهای آهای گوش کنید

 درد دل بابا رو

می خواد بگه چجوری

کشتند بچه هارو

 

( هیچ میدونی یعنی چی

زخمی هارو بیاری

یکی یکی روبازو

تو آمبولانس بزاری

 

درست جلوی چشمات

یخورده اونطرفتر

با شلیک مستقیم

ماشین بشه خاکستر )

 

گفتن این خاطره

بدجوری می سوزوندش

با بغض و ناله می گفت

کاشکی که پر نبودش

 

آی قصه قصه قصه

نون و پنیر و  پسته

هیچ تاحالا شنیدی

تانکا بشن قناصه

 

می دونی بعضی وقتا

تانکا قناصه بودن

تا سری رو می دیدن

اون سر و می پروندن

 

سه راه شهادت کجاست ؟

می دونی دوشکا چیه ؟

می دونی تانک یعنی چی ؟

یا آر پی جی زن کیه ؟

 

آرپی جی زن بلند شد

و (مار میت) رو خوند

تانک انو زودتر زدش

یه جفت پوتین ازش موند

 

یه بپه بسیجی

اونور میدون مین

زیر شنی های تانک

له شده بود رو زمین

 

خودم تو دیده بانی

با دوربین قرارگاه

رفیقم و می دیدم

تو گودی قتلگاه

 

آرپی جی تو سرش خورد

سرش که از تن پرید

خودم دیدم چند قدم

بدون سر می دوید

 

هیچ می دونی یه گردان

که اسمش الحدیده

هنوزم که هنوزه

گم شده ناپدیده

 

اتل متل توتوله

چشم تو چشم گلوله

اگه پاهات نلرزید

نترسیدی قبوله

 

دیدم که یک بسیجی

نلرزید اصلا پاهاش

جلو گلوله وایستاد

زل زده بود تو چشماش

 

گلوله هم اومدو

از دو چشم مردونه

گذشت و یک بوسه زد

بوسه ای عاشقونه

 

عاشقی یعنی اینکه

چشمایی که تا دیروز

هزارتا مشتری داشت

چندش میاره امروز

 

اما غمی نداره

چون عاشق خداشه

به جای مردم خدا

مشتری چشماشه

 

یه شب کنار سنگر

زیر سقف آسممون

میای پیش رفیقت

تو اون گلوله بارون

 

با اینکه زخمی شده

برات خالی می بنده

میگه که من چیزیم نیست

درد میکشه می خنده

 

چفیه رو ور می داری

زخم اونو می بندی

با چشمای پر از اشک

 تو هم با اون می خندی

 

انگاری که می دونی

دیگه داره می پره

دلت میگه که گلچین

داره اونو می بره

 

زل می زنی تو چشماش

با سوزو آه و با شرم

بهش می گی داداش جون

فدات بشم دمت گرم

 

می زنی زیر گریه

اونم تو آغوشته

تو حلقه دستاته

سرش روی دوشت

 

چون اجل معلق

یکدفعه یه خمپاره

هزارتا بذر ترکش

توی تنش می کاره

 

یهو جلو چشماتو

 شره ی خون می گیره

برادر صیغه ایت

تو بغلت می میره

 

هیچ می دونی چه جوری

یواش یواش و کم کم

راوی یک خبر شی

یک خبر پر از غم

 

به همسر رفیقت

که صاحب پسر شد

بری بگی که بچه

یتیم و بی پدر شد

 

اول می گی نترسین

پاهش گلوله خورده

افتاده بیمارستان

زخمی شده نمرده

 

زل میزنه تو چشمات

قلبت و می سزونه

یتیمی بچش

از تو چشات می خونه

 

درست سال شصت و دو

لحظه ی تحویل سال

رفته بودیم تو سنگر

با بچه ها عشق و حال

 

تو اون شلوغ پلوغی

همه چشمارو بستیم

دستا توی دست هم

دور سفره نشستیم

 

مقلب القلوب رو

با هم دیگه می خوندیم

زورکی نقل و نبات

تو کام هم چپوندیم

 

همدیگرو بوسیدیم

قربون هم می رفتیم

بعدش برا همدیگه

جشن پتو گرفتیم

 

علی بود و عقیلی

من بودم و مرتضی

سید بود و اباالفضل

امیر حسین و رضا

 

حالا از اون بچه ها

فقط مرتضی مونده

همون که گاز خردل

صورتش و سوزونده

 

آهای آهای بچه ها

مگه قرار نذاشتیم

همیشه با هم باشیم

نداشتیما ، نداشتیم

 

بیاین برا مرتضی

که شیمیایی شده

جشن پتو بگیریم

خیلی هوایی شده

 

می سوزه و می خنده

خیلی خیلی آرومه

به من میگه داداش جون

کار منم تمومه

 

مرتضی منم ببر

یا نرو پیشم بمون

می زنه تو صورتش

داد می زنم مامان جون

 

مامان میاد و دست

بابا جون و می گیره

بابام با این خاطرات

روزی یه بار می میره

 

فقط خاطره نیست که

قلب اونو سوزونده

مصلحت بعضی ها

پشت اونو شکونده

 

برا بعضی آدما

بنده های آب و نون

قبول کنین به خدا

بابام شده نردبون

 

 

مرحوم          ابوالفضل سپهر


نوشته شده در شنبه 87/5/12ساعت 3:45 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

اتل متل یه بابا 1

 

اتل متل یه بابا

دلیر و زار و بیمار

اتل متل یه مادر

یه مادر فداکار

 

اتل متل بچه ها

که اونهرو دوست دارن

آخه غیر اون دوتا

هیچ کسی رو ندارن

 

مامان بابا رو می خواد

بابا عاشق اونه

به غیر بعضی وقتا

بابا چه مهربونه

 

وقتی که از درد سر

دست می ذاره رو گیجگاش

اون بابای مهربون

فحش می ده به بچه هاش

 

همون وقتی که هرچی

جلوش باشه می شکنه

همون وقتی که هرکی

پیشش باشه می زنه

 

غیر خدا و مادر

هیچ کسی رو نداره

اون وقتی که بابا جون

موجی می شه دوباره

 

دویدم ودویدم

سرکوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

از اون چیزی که دیدم

 

بابا میون کوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار می زد

شوهرمو بگیرین

 

مامان با شیون و داد

میزد توی صورتش

قسم می داد بابا رو

به فاطمه به جدش

 

تو رو خدا مرتضی

زشته میون کوچه

بچه داره می بینه

تورو به جون بچه

 

بابا رو دوره کردن

بچه های محله

بابام یهو دوید و

 زد تو دیوار با کله

 

هی تند و تند سرش رو

بابا می زد تو دیوار

قسم می داد حاجی رو

حاجی گوشی رو وردار

 

نعره های باباجون

پیچید یهو تو گوشم

" الو الو کربلا

جواب بده به گوشم "

 

مامان دوید و از پشت

گرفت سر بابا رو

بابام با گریه می گفت

کشتند بچه هارو

 

بعد مامانو هلش داد

خودش خوابید رو زمین

گفت که مواظب باشین

خمپاره زد بخوابین

 

" الو الو کربلا

پس نخودا چی شدن

کمک می خوایم حاجی جون

بچه ها قیچی شدن "

 

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تکون داد

رو به تماشاچیها

چشماشو بست و چون داد

 

بعضی تماسا کردن

بعضی فقط خندیدن

اونایی که از بابام

فقط امروز و دیدن

 

سوی بابا دویدم

بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون

هی به خودم پیچیدم

 

درد غربت بابا

غنیمت از نبرده

شرافت و خون دل

نشونه های مرده

 

ای اونایی که امروز

دارین بهش می خندین

برای خنده هاتون

دردشو می پسندین

 

امروزه شو نبینین

بابام یه قهرمونه

یه روز به هم می رسیم

بازی داره زمونه

 

موج بابام کلید

قفل دره بهشت

درو کنه هرکسی

هر چیزی رو که کِشته

 

یه روز پشیمون می شین

که دیگه خیلی دیره

گریه های مادرم

یقتونو می گیره

 

بالا رفتیم ماسته

پایین اومدیم دوغه

مرگ و معاد و عقبی

کی گفته که دروغه

 

 

مرحوم        ابوالفضل سپهر

 


نوشته شده در جمعه 87/5/11ساعت 3:39 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

اتل متل راحله

 

اتل متل راحله

اخموی بی حوصله

مامان چرا گفت بگیر

از پدرت فاصله

 

دلش هزارتا راه رفت

بابا خسته کاره؟

مامان چرا گفت اینو

بابا دوسش نداره ؟

 

باید اینو بپررسه

اگه خسته کاره

پس چرا بعضضی ووقتا

تا نیمه شب بیداره

 

نشونه بیداریش

سرفه های بلنده

شش ماه پیش تا حالا بغض می کنه می خنده

 

شاید اونو نمی خواد

اگه دوسش نداره

پس چرا روی تختش

عکس اونو می ذاره

 

با چشمای مریضش

عکس و نگاه می کنه

قربون قدش می ره

بابا بابا می کنه

 

با دست پر تاولش

آلبومی رو که داره

از کنار پنجره

بر می داره میاره

 

با دیده پر از اشک

آلبومو وا می کنه

رفیقای جبه رو

همش صدا می کنه

 

آلبومه عکس بابا

پر از عکس دوستاشه

عکسی هم از راحله اس

تو بغل باباش

 

با دیدن اون عکسا

زنده می شه می میره

به یاد اون قدیما

بابا زبون می گیره

 

قربون اون موقعا

قربون اون صفاتون

دست منم بگیرین

دلم تنگه براتون

 

از اون وقتی که بابا

دچار این مرض شد

مامان چقدر پیر شد

بابا چقدر عوض شد

 

مامان گفته تو نماز

واسه  بابا دعا کن

دستاتو بالا ببر

تقاضای شفا کن

 

دیشب توی نمازش

واسه بابا دعا کرد

دستاشو بالا برد و

 تقاضای شفا کرد

 

نماز چون تموم شد

دعا به آخر رسید

صدای گری های

مامان تو خونه پیچید

 

دخترکم کجایی

بابا شفا گرفته

رفیقاش دیده و

ما رو کذاشته رفته

 

دخترکم کجایی

عمر بابا سر اومد

وقت یتیم داری و

غربت مادر اومد

 

آی قصه قصه قصه

یه دستمال نشسته

خون سرفه بابا

رو این دستمال نشسته

 

بعد شهادت اون 

پارچه مال راحله ست

دختری که در پی

شکست یک فاصله ست

 

کنار اسم بابا

زائر کربلایی

یه چیز دیگم نوشتن

جانباز شیمیایی

 

 

  مرحوم        ابوالفضل سپهر


نوشته شده در سه شنبه 87/5/8ساعت 4:22 عصر توسط س ع ت نظرات ( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

 Design By : Pichak